ONE OF THE BEST WEBLOG ABOUT MOVIE
یکی از بهترین وبلاگ های فیلم
محسن آزرم: "جدایی نادر از سیمین" ساخته اصغر فرهادی در فضای نقد سینمایی امروز با واکنش های متفاوتی روبرو شد. فیلم عمدتاً با تحسین و تمجید منتقدان و صاحبنظران روبرو شد و معدود واکنش ها و نقد و نظرهای منفی هم از سوی گروه اندکی ابراز شد. محسن آزرم در وبلاگ "شمال از شمال غربی" با نگاهی مستدل در قالب یک گفتگو به بخشی از ایرادها و انتقادهایی که درباره فیلم "جدایی نادر از سیمین" مطرح شده، پاسخ داده است. این مطلب را این جا بخوانید : آیا جدایی نادر از سیمین در مقایسه با دربارهی الی... فیلمی متفاوت است؟ این دو فیلم، آیا بهنوعی مکمّلِ هم هستند؟ آیا میشود این دو فیلم را دو نگاهِ جدا به مسألهای واحد دانست؟
نظرات شما عزیزان:
نسبت و ربط و شباهتِ جداییِ نادر از سیمین به دربارهی الی...، احتمالاً، برمیگردد به اینکه هردو فیلم (در نگاهی کلّیتر، احتمالا، باید چهارشنبهسوری را هم کنارِ این دو فیلم نشاند) بیش از همه به دروغ و پنهانکاری و قاعدتاً عواقبِ آنها میپردازند، بیآنکه آشکارا قضاوت کنند و بیآنکه همهچیز را برای تماشاگرشان روشن کنند. دربارهی الی...، اساساً، دربارهی یک اتحّاد بود؛ یک قولِ جمعی. جمعیتِ دوستان و همسفران، فقط وقتی متّحد بودند و کنارِ هم میایستادند که غریبهای در میانشان بود. اوّلین غریبه، قاعدتاً، اِلی بود و آنها در حضور این غریبه میخواستند خوب و خوش و آرام باشند و این چندروزِ تفریح را به بطالتِ کامل بگذرانند. امّا بازی (یا تعادل؟) وقتی بههم میریخت که غریبه گُم میشد. در غیابِ غریبه، آن تعادلِ اوّلیه کاملاً بههم میریخت و از اینجا به بعد بود که آنها اوّل سعی میکردند گناه را به گردنِ دیگری (هرکسی از همسفران) بیندازند. این، درواقع، یکجور سلبِ مسئولیت بود و حالا که خودِ اِلی نبود، آنها چهرهی حقیقیشان را نشان میدادند. همهی اینها، عملاً، نتیجهی غیابِ غریبهای بهنامِ اِلی بود. پس، خیلی هم عجیب نبود که با ورودِ غریبهای دیگر (علیرضا؛ پسری که اوّل در تلفن میگوید برادرِ اِلیست، ولی بعداً میفهمیم نامزدِ اوست) جمعیتِ مسافران، دوباره، متحّد میشوند و اینبار اِلی را به دروغگویی (یا دستکم نگفتنِ همهی حقیقت) متّهم میکنند؛ هرچند خودشان هم در نقشهای ناگهانی تصمیم میگیرند که دروغ بگویند یا دستکم همهی حقیقت را به زبان نیاورند. در جداییِ نادر از سیمین هم، دروغگفتن یا دستکم به زبان نیاوردنِ همهی حقیقت، اساسِ ماجراست. اینجا هم نه خانوادهی نادر و سیمین و ترمه همهی حقیقت را میگویند، نه خانوادهی راضیه و حجّت و سمیّه. هرکسی، ظاهراً، برای کاری که میکند، یا نمیکند؛ برای حرفی که میزند، یا نمیزند دلیلی دارد. جملهی مشهوری هست در قاعدهی بازی (یکی از چند شاهکارِ ژان رنوآر) که میگوید «وحشتاک است که هرکسی دلیلِ خودش را دارد.» راست میگوید.
آیا جدایی نادر از سیمین را میشود نوعی تفتیش عقاید اجتماعی دانست؟ آیا کارگردان عامدانه، ریاکاری و تقلّا برای ابرازِ وجود و رسیدن به پیروزی را با نقاط ضعف دو طبقهی فرودست و متوسط جامعه ترکیب کرده تا به نتیجهی سیاه و دلخواهش برسد؟ یا اینکه چنین نگاهی به فیلم را درست نمیدانید؟
تفتیشِ عقایدِ اجتماعی یکجور نگاهِ بدبینانه است واقعاً. هر فیلمی اگر نیّت کرده باشد تفاوتهای دو طبقهی اجتماعی را به تماشا بگذارد، احتمالاً، متّهم میشود به اینکه تفتیشِ عقایدِ اجتماعی کرده است. هیچ طبقهای، هیچ آدمی، کامل نیست. نقاطِ ضعفِ آدمها اگر در مقایسه با نقاطِ قوّتشان بیشتر نباشد، کمتر نیست. امّا واقعاً چه نیازیست به گفتنِ عبارتِ تفتیشِ عقایدِ اجتماعی؟ این نوعی تقابل است؛ یکجور مواجهه. دو طبقه رودرروی هم میایستند برای احقاقِ حق. حقی هست که باید آنرا گرفت. حقی هست که دیگری میخواهد آنرا نادیده بگیرد. حق گرفتنیست (قولی مشهور) و هیچکس، ظاهراً، رضایت نمیدهد به اینکه، بیدلیل، دیگری را به رسمیت بشناسد. امّا در این بین مسألهی شناخت هم هست. چگونه میشود حقِ دیگری را به رسمیت شناخت وقتی، حقیقتاً، شناختی در کار نیست؟ مسأله این نیست که خانوادهی نادر و سیمین و ترمه خانوادهی راضیه و حجّت و سمیّه را خوب نمیشناسند، مسأله این است که اعضای هردو خانواده، انگار، خودشان را هم درست نمیشناسند. زن و شوهر درکِ درستی ندارند از هم. دنیایشان یکی نیست. بچّه را نمیشناسند. و بچّه بهعنوانِ ناظری کمسنوسال، داوریست که دستآخر باید دست به انتخابِ نهایی بزند. از این نظر، شاید، جداییِ نادر از سیمین دربارهی این حقیقتِ دردناک باشد که هرکسی فقط خودش را میشناسد، یا دستکم چنین ادّعایی دارد.
آیا جدایی نادر از سیمین را میشود واکنشی به شرایط اجتماعی روز دانست؟ نشانههای این واکنش چیست؟
فیلم، شاید، واکنشیست به وضعیتِ آدمهایی که همیشه از برحق بودنِ خود حرف میزنند. حق، همیشه، انگار با کسیست که زبان باز میکند. از این نظر، شاید، بشود با آرتور شوپنهاوری همصدا شد که در رسالهی مختصرِ هنرِ همیشه برحق بودن مینویسد مهم این است که آدمها، فارغ از اینکه در موضعِ حق باشند، یا نباشند، عقبنشینی نکنند. جداییِ نادر از سیمین هم، احتمالاً، تصویرِ واضحیست از همین آدمها.
آیا گمان میکنید نظرِ منتقدانی که میگویند ساختارِ جدایی نادر از سیمین تلویزیونیست و مثلاً در مقایسه با چهارشنبهسوری ـ که قصهی آن هم بیشتر در فضای داخلی سپری میشد ـ ایماژ و تصویر کم دارد، درست است؟
شاید اگر به این فکر کنیم که بستهبودنِ دنیای فیلم، و بستهبودنِ دنیای آدمهای فیلم بخشِ مهمِ ماجراست، آنوقت است بستهبودنِ تصویرها، در وهلهی اوّل، ما را بهیادِ فیلمهای تلویزیونی نیندازد. جداییِ نادر از سیمین، بههرحال، فیلمیست دربارهی محیطِ بسته، دربارهی درهای بسته و فضاهای بستهای که شاید به خفگی منجر شوند. دربارهی آدمهاییست که در چارچوبهایی اسیرند. درها و پنجرهها را خودشان بستهاند. میشود فیلمی دربارهی این آدمها و دنیایشان ساخت و اینقدر بسته و محدود نبود؟
انتخاب پایان باز برای پایانِ فیلم، با توجه به مضمونِ آن، از نظر شما انتخاب درستیست؟ بهنظرتان چرا فرهادی پایانی قطعی را برای فیلمش انتخاب نکرده است؟
تلقّیِ ما از پایانِ باز، شاید، صرفاً، برمیگردد به اینکه از تصمیمِ ترمه برای ماندن پیشِ نادر، یا رفتن با سیمین خبردار نمیشویم. امّا فیلم، از همان ابتدا، با عنوانی که برگزیده تکلیفِ تماشاگر را تاحدّی روشن میکند. این داستانِ یک جداییست و خوب که فکر کنیم، شاید، به این نتیجه برسیم که حضورِ ترمه در خانهی پدر، صرفاً، برای این است که تنها نباشد. انگار ترمه مأموریت دارد از سوی مادر که مراقبِ پدر باشد. انگار میداند که پدر باید مراقبِ پدربزرگ باشد و از خودش غافل میشود. وقتی دیگر پدربزرگی نیست، پدر میتواند از خودش مراقبت کند.
آیا حذف صحنهی تصادف، از نظر شما، نوعی رودست زدن و غافلگیر کردن تماشاگر است یا اینکه تابعی از ساختار قصه و مضمونِ فیلم است که پنهانکاری را در تار و پودش مخفی کرده؟
نشانههای تصادف که در فیلم هست، چه نیازی هست به دیدنش؟ مثلاً صدایِ تصادف. خودِ تصادف نیست که اهمیت دارد. اهمیتِ تصادف، شاید، در وهلهی دوّم است. در وهلهی اوّل، پنهانکاری و کتمانِ حقیقت است که در همهی فیلم، آشکارا، به چشم میآید.
بیش از همه چهچیزی در این فیلم توجه شما را به خود جلب کرده؟ بعد از تمامشدنِ فیلم بیشتر به کدام جنبههای فیلم فکر کردهاید؟
شاید همان حقیقتِ ترسناکی که رنوآر هم در شاهکارش، قاعدهی بازی، به آن اشاره کرد. آدمها همیشه دلیلی دارند برای حرفهایی که زدهاند، یا کارهایی که نکردهاند. همیشه به نیّتی این کار را میکنند؛ برای دفاع از خود. و خانواده را هم، شاید، بشود بخشی از خود حساب کرد. مسألهی قضاوت نیست. کسی دست به قضاوت نمیزند. حُکم از همان ابتدا معلوم است. حق با کسیست که فکر میکند و نتیجه میگیرد. زندگی در دنیایی که همه حق دارند و حقی برای دیگران قائل نیستند، اصلاً آسان نیست. قائل شدنِ حق برای دیگری، شاید، نتیجهی اعتماد باشد. میدانی که رضایتِ دیگری را دوست میداری، حتّا اگر به سودِ تو نباشد. درعینحال، نتیجهی قائل شدنِ حق برای دیگری، شاید، عاقبتِ زن و شوهری باشد که صاحبِ فرزند هم هستند. نادر و سیمینی که، انگار، چارهای ندارند غیرِ جدایی. جدایی نهایتِ کار است به یک معنا. امّا شروعِ رهایی هم هست. مقدّمهی آزادی. امّا وضعیتِ نادر و سیمین فرق دارد با ترمه. آنهایی چارهای ندارند غیرِ جدایی، امّا ترمه حقِ انتخاب دارد. تنها کسیست که میتواند موقعیت را بسنجد. منطقِ عقل و دل را خوب بسنجد و بعد تصمیم بگیرد که میماند یا میرود. و خوب که فکر کنیم، شاید، این دردناکترین ماجرای دنیاست: یکی میرود، دیگری میماند.
Power By:
LoxBlog.Com |